اقامتگاه سهراب، گردش ماهیها، روشنی، من، گل، آب
اصلا نه اینکه حتما به شیراز سفر کنی، همین که اسمش را هم ببری، قند در دل آدم آب میشود، بوی بهارنارنج میپیچد توی سر آدم، حافظ و سعدی خودشان میآیند جلوی چشمانت البته با صدای شجریان، و خلاصه شیراز فقط اسمش، تنها همین نام چند حرفی کافیست تا آدم را برای دقایقی هم شده به سفر ببرد. حالا تصور کنید واقعا به شیراز رفتهاید. و باز تصور کنید در یک خانه بزرگ و قدیمی، از آن خانههای قدیمی معروف شیراز، ساکن شدهاید. یک خانه بزرگ با یک حیاط مرکزی، نور و رنگ و نقاشی و شمعدانی. خانهای که با یاد سهراب سپهری نامگذاری شده باشد و واقعا هم حال و هوای شعرهای سهراب در آن پیدا باشد با همان اندازه نور و رنگ و روشنی و آب که در شعرهایش هست. اینجا اقامتگاه سهراب است. خوش آمدید.
رستگاری، لای گلهای حیاط:
بیایید برای تماشای خانه وسط حیاط بایستیم و از آنجا شروع کنیم. دقیقا وسط غول (جای گود برای استخر و حوض) در حیاط بایستید. سرمای آب را حس کنید که در وسط روز، وقتی آفتو (آفتاب) دقیقا تابیده وسط حیاط، یعنی همانجا که شما ایستادهاید، آب حوض پایتان را خنک میکند. حالا کمکم دور و برتان را نگاه کنید، حصینها (گلدانهای سفالی) که در آن شمعدانیهای قرمز نشستهاند و کاری به کار کسی ندارند.
دورتادور حیاط، ساختمان آجر سه سانت است، با کلی پنجرههای رنگی و نردههای چوبی مشبک و دیوارهای آبی روشن. در دو سوی جایی که شما ایستادهاید دو راهپله وجود دارد که بر روی آنها یک رِچ (ردیف) حصین شمعدانی چیدهاند تا بالا که به در میرسد.
در حیاط هم میز و صندلی هست و چای و دمنوشها و البته که بهلیمو. هرچند گاهی در شیراز آفتو (آفتاب) آنقدر دُب (لجباز) میشود که آدم نتواند کمی در حیاط بنشیند. هرچند در این حیاط سایه و سایهبان هم هست، اما بهتر است در چنین لحظاتی از پله بالا بروید و برسید به اتاقهایی که هر کدام به نام یک شاعرو (شاعر) معاصر ایران نامیده میشوند.
وقتی وارد یک خانه بشوی و ببینی که سهراب و ابتهاج و سیمین همه هستند و قرار است تو را در دل خودشان ضَف کنند (پنهان کنند) تا برای مدتی کوتاه از دنیا و شر و شورش در امان بمانی، احساس امنیت زیر پوستت میدود.
خلاصه که اقامتگاه سهراب ۹ اتاق دارد که هر اتاق داراییهایی از قبیل آینه و کمد و تخت و صندلی و ییدری (سرویس بهداشتی) دارد، و گاهی چیزهای رنج (کوچک) و گلهُمهُم (کمیاب) تزئینی و سنتی که حال و هوای اتاقها را میسازد. اما مهمترین دارایی هر اتاق پنجرههای رو به حیاط و نورگیر با پردههای رنگی است.
باورتان نمیشود چگونه نور از لابلای این پردهها و پنجرههای رنگی وارد اتاق میشود و در اتاق فند میزند (شعبدهبازی میکند).
غذاها مرز نمیشناسند:
علاوه بر تمام اینها یک جای جذاب و خوشایند دستکم از نظر من در اقامتگاه سهراب آشپزخانهی آن است. هرچند این آشپزخانه به درد آدمهای ناکو (بدقلق) نمیخورد، همانطور که هر فضای اشتراکی دیگری هم به درد اینجور آدمها نمیخورد.
بالاخره در یک آشپزخانه مشترک ممکن است جَر (دعوا و کشمکش) پیش بیاید اگر آدم بدقلقی باشید. اما اگر از من بپرسید میگویم اینجا بهشت من است. هر آدمی از هر ملیتی به اینجا میآید با بو و ادویه و رنگ غذای خود، اعجاب راه میافتد وقتی غذاهای ملتهای مختلف کنار هم قُل میزنند روی گاز.
خوبی غذاها هم همین است که مرز نمیشناسند. میتوانند کنار هم روی یک گاز بنشینند. در این آشپزخانه تمام امکانات رفاهی و ملزومات آشپزی موجود است، حالا هیچکس چونَش چُیده (جرأت ندارد) بهانه بیاورد و بگوید امکانات نیست که غذایم خوب نشده.
حالو (حالا) وقت آن است که سرتان را بالا بگیرید و کمی به سقفها نگاه کنید. بنا به رسم دیرینهی معماری شیرازی، در این خانه نیز سقفها ساده نیستند و پر از نقش و نگارند. انگار معمارهای شیرازی در همهجای خانهها این احتمال را دادهاند که آدم ولو شود کف زمین و بخواهد یک چُرت رِنج (کوچک) و باحوصله بزند.
آنوقت به این فکر کردهاند که این چرت که خواب کَپهای (نصفه و نیمه) است چگونه میتواند رویایی کامل شود و آنجا بوده که به سقفها فکر کردهاند به سقفهایی از چوب، منقش به نقاشی و گچبری، با رنگهای تند و عجیب، بیخود نیست مردمان شیراز معروفند به خواب، خواب در این دیار و زیر چنین سقفهایی خودش زندگی جداگانهای است.
خلاصه که شیراز با تمام جاذبههای کوچک و بزرگ، روحی و مادیاش یک طرف، اقامت در چنین خانهای هم یک طرف دیگر، اگر در قرنطینه نبودیم به شما میگفتم همین حالو (حالا) چَپَری (سریع) راه بیفتید و بروید به اقامتگاه سهراب ، از بِ (از بس که) این خانه قشنگ است و این دیار خاکشیرمزاج (با همه کس سازگاری دارد.)
صدای میزبان، آقای کریمی:
بیشک حرف زدن با کسی که رشتهاش زبان و ادبیات فارسی و تخصصش آموزش فارسی به غیرفارسی زبانان است، همانقدر که شیرین است دشوار هم هست. در هر سوال آدم را میبرد به جایی دور که دیگر دلت نمیخواهد برگردی.
آقای کریمی مدیریت اقامتگاه سهراب، که پیش از اینکه با آقای زارع، سرمایهگذار این مجموعه، سهراب را بسازند سالها راهنمای تور بودهاست در شیراز. وقتی میپرسم چطور سهراب خلق شد و از کجا پیدایش کردید، از خانههای قدیمی محله سنگ سیاه برایم میگوید. از اینکه در محله سنگ سیاه، آقای زارع خانهای به نام خانه مستمندی را میبیند و تبدیلش میکنند به آن چیزی که اکنون هاستل سهراب است. بازسازی این خانه حدود دو سال طول میکشد و در اسفند ۹۷ این هاستل فعالیتش را آغاز میکند.
- اگر بخواهید هاستل سهراب را معرفی کنید چه میگویید؟
هاستلها معمولا همزمان یک کار اقتصادی و در کنار آن یک کار فرهنگی محسوب میشوند. هاستلی که برگرفته از کلمه هاست + هتل هست، تفاوتش با هتل در همین هاست کردن و میزبانی است.
برخلاف هتل که شما در آن بیخبر از سایر مهمانها کلید اتاقها را میگیری و وارد اتاقت میشوی، در اقامتگاه فضاهای زیادی وجود دارد که استفاده مشترک بین مسافرها دارد، مثل حیاط، آلاچیق و آشپزخانه که به صورت آزاد در اختیار مسافران قرار میگیرد.
زمانهایی را در اینجا داشتیم که غذای چهار ملیت مختلف روی گاز بودهاست، ۱۱ ملیت مختلف سر یک میز غذا خوردند، یا بحثهایی درباره موسیقی سنتی ایرانی بر سر یک میز با ۱۴ ملیت شکل گرفته است.
فضاهایی که هاستلها را برای گردشگران ایرانی و خارجی جذاب میکند همین فضاهایی است که به مهمان امکان این ارتباط را میدهد.
ارتباط با سایر مهمانها و میزبان، که به عنوان یک تسهیلگر برای انجام این تعامل ایفای نقش می کند و خودش نقشی پررنگ و فعال دارد، در اقامتگاه و به ویژه در اینجا مهمان ما را به اسم کوچک صدا میکند و درباره این خانه و شهر شیراز با هم حرف میزنیم.
مکالمهای که در نهایت منجر به یک اتفاق و تعامل سازنده میشود تا بتوانیم فرهنگ شیراز را به تمام مهمانان ایرانی و غیر ایرانی بشناسانیم. مهمانهای این نوع اقامتگاهها اغلب بین ۲۰ تا ۳۰ ساله هستند افرادی که ترجیح میدهند در کنار سفر یک ارزش افزوده هم برایشان در چنین فضاهای تعاملی به دست رقم بخورد.
ما برنامههایی هم در جهت تعامل بیشتر با مسافران و همزمان معرفی شیراز داریم و یکی از آنها پیادهروی در یکی از ادبیاتیترین شهرهای دنیا، شیراز است.
حرف زدن از تاریخچه و ادبیات کلاسیک و معاصر و بافت شهر، روح میزبانی ماست که ما در جان مسافرها و اقامتگاه میدمیم. این فضا هم برای خود ما و هم برای مهمان لذت و جذابیت میآفریند.
اگر به شیراز رفتید، حتما باید با برنامهریزی بروید تا بتوانید همه جاذبه های جذاب این شهر را ببینید. برای اینکه کار راحتتر شود میتوانید در مجله جاباما فهرستی کامل از جاهای دیدنی شیراز با عکس و آدرس را ببینید.
انسان بودن در تعامل بودن است:
- ارزشمندترین و مهمترین ویژگی کارتان چیست؟ این کار در زندگی شخصی خودتان چه تأثیری گذاشته است؟
کیارستمی میگوید انسان در تنهایی انسانتر است همانطور که درخت در تنهایی درختتر است، من با این حرف کاملا مخالفم و انسان بودن را در تعامل و در ارتباط بودن میبینم.
در این حدود ده سالی که در کار گردشگری هستم همین تعامل و ارتباط ارزشمندترین چیز در این حرفه است برای من. روبهرو شدن با هر آدم جدید یک تجربه جدید به من میدهد که من را بینیاز میکند از اینکه بسیاری از تجربیات را خودم شخصا انجام بدهم.
برای من وقت باقی میگذارد برای انجام تجربیات جدیدتر و این مسئله به رشد شخصیت من کمک میکند. این حرفه حرفهای است که مثل همه حرفههای دیگر مسائل اقتصادی در آن مهم است اما مسائلی که با آنها درگیر میشوید آنقدر گاهی سخت هستند که باید حتما در آن برای خود به سراغ آفرینش ارزشهای دیگری بروید.
اگر تنها به عنوان منبع درآمد به این حرفه نگاه کنید شاید قابل تحمل نباشد. حرفه گردشگری حرفهای است که بسیاری از محدودیتهای سیاسی و قوانین میتوانند تأثیر مستقیم بر روی آن بگذارند و به راحتی گردشگری را تهدید کنند.
از لحاظ اضطرابها و تنشها، مثل دیر وقت رسیدن مسافر، توقعات گاهی بی منطق مسافران. باید برای خود ارزشهای ویژهای بیافرینید که این اضطرابها و رنجها دیگر نتوانند برای شما آزاردهنده باشند و رنگ ببازند. برای ما جدیترین و جذابترین بخش این ارزشآفرینی همین همنشین شدن با آدمهایی است که از سفر برمیگردند و از سفرشان میگویند و انگار ما هم در آن سفر همراهشان بودیم.
سفر بزرگترین موهبت است، هر آرزویی را در سفر میشود به دست آورد از دیدار آدمهای بزرگ، از تماشای مناظر چشمنواز، از غذا خوردن، شنیدن موسیقیها، دیدن رقصهای مردم مختلف و در کل آشنایی با فرهنگهای متفاوت در دنیا، همه اینها میتوانند این لذت را به شما بدهند.
من در سفر نهایت لذت را میبرم اما زمانی هم که در حذر هستم مثلا در اقامتگاه خودمان هستیم و نمیتوانیم سفر کنیم، از سفر مسافران دیگر استفاده میبریم.
در سفر به شیراز عاشق غذاهایشان خواهید شد، عاشق طعم و رنگی که در دستپخت شیرازیها غوغا میکند. در این مطلب در مجله جاباما بهترین رستوران های شیراز را برای تجربه این طعم و رنگ معرفی کردهایم.
سهشنبههای داستان، سهشنبههای زندگی:
از ارتباط و تعاملش با مسافران میگوید. از همین چیزی که برایش معناست در زندگی، از سهشنبههای داستان.
در اقامتگاه سهراب ما سهشنبههای داستان داشتیم که مسافرانی که به این اقامتگاه میآمدند، در آنجا مینشستند و آن روز را اختصاص میدادیم به شنیدن داستانهای جالب انسانهای جالبی که به این اقامتگاه میآیند.
شنیدن این داستانها که با رنج و پشتکار و سختی و مبارزات بشری عجین شدهاند باعث میشد علاوه بر اینکه چیزی بیاموزیم، افتخار کنیم به این که چنین فضایی را بهوجود آوردهایم برای همه که میتوانند تعاملاتی را تجربه کنند که روح آدم را جلا میدهد. و ما چه حظ بزرگتری در این دنیا داریم به جز همین آموختنها.
انگیزه و نیروی محرکه برای من در این حرفه ملاقات با آدمهای جدید، تعاملات جدید، شنیدن داستانهای جدید است. چیزی که من الان و در این شرایط تشنه آن هستم.
در این حرفه هرگز نمیدانی چه چیزی در انتظارت است. هر روز جدید با یک داستان و با یک آدم جدید و اتفاقات غیرقابل پیشبینی مواجه میشوی. هرگز در این حرفه نمیتوان از قبل برای اتفاقات پیشبینی کرد. انگار هر روز در کلاس درس یک معلم جدید مینشینی.
- در روزهای دست و پنجه نرم کردن با این ویروس و کم شدن مسافران چه میکنید؟
بیصبرانه منتظر آدمهای جدیدی هستم که قرار است ملاقاتشان کنم. هرچند در همین دوران هم ما به بازسازی و مرمت پرداختیم و اینکه به صورت کامل مهمانان ایرانی را میزبانی میکردیم.
پیش از این مهمانان ایرانی ما کم بودند، اما در این دوران مسافران ما اغلب ایرانیها بودند و این برای ما توفیق اجباری بود، تجربههای جدید و خوبی بود.
صدای پای نور در خانه سهراب:
از او میخواهم از طراحی داخلی خانه بگوید، از ایده اولیه این همه رنگ و طرح.
این خانه، نامش برگرفته از سهراب سپهری بود. از آنجا که ادبیات کلاسیک ما در جهان شناخته شدهاست، ما میخواستیم ادبیات معاصر هم جایی پیدا کند در میان گردشگران ایرانی و خارجی.
اسم اتاقهای ما بر اساس شاعران معاصر ایرانی انتخاب شدهاند تا راهی برای معرفی ادبیات معاصر باشد. سهراب یک شاعر طبیعتگراست و ما میخواستیم نور و روشنایی که در شعرهای سهراب نقشی اساسی دارد، اتفاقا در خانههای قدیمی شیراز هم بسیار به چشم میخورند، در طراحی فضا حضور داشته باشند.
درواقع اگر بتوان یک موتیف در اقامتگاه سهراب نام برد، همین نور، پنجرهها و پردههای رنگی، رقص نوری که با تابش آفتاب از بیرون، داخل اتاق اتفاق میافتد هستند.
ما میخواستیم تا حد امکان خانه اصالت خود را حفظ کند. در تمام روز به خاطر حیاط مرکزی نور در تمام اتاقهای دورتادور حیاط حضور دارد. روح و نوری که در شعرهای سهراب هست را میشود تبدیل به جلوه بصری کرد.
به شیراز که رسیدید، دست خالی برنگردید! میتوانید تکهای از حالِ خوشِ شیراز را همراه خود به شهرتان ببرید. کافیست یکی از بهترین سوغاتی های شیراز از خوراکی ها و شیرینی ها تا صنایع دستی را انتخاب کنید.
- در اقامتگاه سهراب در روزهای قبل از این ویروس منوی غذایی ثابتی داشتید؟
خیر. در اینجا هیچوقت تهیه غذا چیزی نبوده که از قبل پیشبینی شود. صبحانه که همیشه به صورت سلف سرویس بوده است اما برنامه ثابت ارائه غذا نداشتیم.
اغلب به صورت اشتراکی با مسافران غذا آماده میکردیم. خریدها را با هم انجام میدادیم و همگی با هم غذای یک فرهنگ و یک ملت را میپختیم. تصمیمات غذایی ما اغلب آنی و با اعلام تمایل مسافران بود. گاهی هم ما غذای شیرازی درست میکردیم و مهمانانمان را دعوت میکردیم.
شبهای ملل:
- چشماندازتان در این حرفه چیست؟
یکی از چشماندازهایمان گسترش این کار است. یعنی گرفتن خانههای دیگری مشابه این خانه با همین نام. اما بیشتر چشمانداز و برنامههای فرهنگی داریم.
اینکه بتوانیم با یک برنامهریزی منسجم برنامههایی مثل شبهای ملل داشته باشیم که مسافران بتوانند کشور و فرهنگ خود را معرفی کنند. و این منطقه چون با معضل آموزشی دست و پنجه نرم میکند و بافت شهر قدیمی است، برای کودکان و نوجوانان این منطقه هم موقعیتی ایجاد کنیم تا در این جلسات شرکت کنند و بتوانند با آدمهای دنیا و با داستانهای مختلف آنها آشنا شوند. بیشتر تأکید ما بر برنامههای فرهنگی است و اینکه فرهنگ ایرانی را هم به مسافران خارجی ارائه بدیم.
درواقع آنچه آنها نیاز دارند از ما بدانند و آنچه ما نیاز به دانستن از آنها داریم را با هم به اشتراک بذاریم اما در فضایی با مخاطبان بیشتر و نوجوانانی که به این داستانها نیاز دارند.
- بحث نوجوانی و کودکی شد، از آرزوی کودکیتان بگویید. آن زمان فکر میکردید این شغل را داشته باشید؟
من به اقتضای شغل پدر و عمویم که راننده کامیون بودند، تعطیلاتم را در سفر بودم و همیشه آرزوی من تماشای دنیا و آدمها بودهاست.
این حرفه این شرایط را برای من ایجاد کرده که در زمانهایی که من سر کارم هستم هم میتوانم این سفر را داشته باشم و بتوانم با اینکه همینجا نشستهام دور دنیا سفر کنم.
- چه چیزی در این حرفه بیشتر از همه آزارتان میدهد؟
یکی از چیزهایی که مرا اذیت میکرد خداحافظیها و وداع گفتنهای مهمانان بود. هرچند کمکم به این مسئله عادت میکنید. مسائل دیگری هم هستند مثل نارضایتی مهمانها، زمانهایی که رفت و آمد مسافر و بالطبع مسئولیتها بسیار زیاد است. و اتفاقات خارجی که دیگر در اختیار ما نیست. محدودیتهای سیاسی که همیشه بر صنعت گردشگری تأثیرگذار هستند.
امیدواریم روزی برسد که تمام محدودیتهای سفر برای همهی ما برداشته شود. امیدواریم روزی را ببینیم که مرز تنها رنگ لباسمان را عوض کند و ترانههای کودکانهمان را که ما هر چهقدر هم که مرز بگذارند بینمان داستانهای زیادی داریم برای گفتن به یکدیگر. به امید روزهای بدون کرونا و بدون مرز.