هاستل رگ راگ، تمام جهان در نصف جهان
سخت است میزبان بودن در اصفهان، در شهر میزبانی و ضیافت. در یکی از نخستین شهرهای خلاق جهان زیر نظر یونسکو. و اگر نمیدانید شهر خلاق زیر نظر یونسکو یعنی چه، ما برایتان میگوییم. شهر خلاق شهری است که در آن شهروندانش با نوآوریها و توانمندیهای خود سعی میکنند برای رشد و پیشرفت شهر از اشتباهات گذشته بشر که به جهانِ خسته و پیرمان آسیب میزند، دوری کنند و برای توسعه شهرشان طرحی نو دراندازند که در نتیجه صلح با این جهان دردمندِ زیر پایمان، روبهرویمان و بالای سرمان باشد.
از جزء به کل:
اگر اصفهان را از یکی از کوچکترین اجزایش نگاه کنید و بعد کمکم به گستره دیدتان بیفزایید اتفاق جالبی میافتد. پس بیایید با هم امتحان کنیم. تصور کنید نشستهاید بر روی یکی از نیمکتهای اطراف میدان نقش جهان و در یک استکان کمر باریک شاه عباسی چای مینوشید.
به درون استکان نگاه کنید و حالا کمکم سرتان را بالا بیاورید لبههای طلایی لیوان، سنگفرشهای تمیز دور میدان، کالسکههایی با چرخهای قرمز و سم اسبها، استخر وسط میدان، حجره، حجره، حجره، حجرهها، مسجد آبی شیخ لطفالله آنسوتر، عالیقاپو، مسجد امام. از سر در قیصریه عبور کنید بیایید بیرون، خیابان چهارباغ، منار جنبان، باغ فین، پل خواجو، چهل ستون، کاخ هشتبهشت، بیایید بالاتر، مساجد، کلیساها، مدارس.
تمام اینها از کجا آمدهاند؟ چه کسی اینها را ساخته و حفظ کرده به جز مردم. مردم کیستند؟ جوانهای گذشته و اکنون. حالا یک تیم خلاق از جوانهای شهر، از همین مردم میخواهند میزبان شما شوند در خانه قشنگی که آنها با همراهی تیمی به وسعت یک دنیا آن را ساختهاند.
هاستل رگراگ اینه ساشا (اینجاست):
دوباره از شما میخواهم تصور کنید. یک خانه قدیمی را که به سبکی مدرن بازسازی شده است. حیاطی باصفا که سرِ شاخههای ظریف درختانش کمی چوله شده (خم شده) به سمت نور و در آن نیمکتهایی از چوق (چوب) گذاشتهاند. دیوارهای آجری با نقاشیهایی که در دل هر یک داستانی نشسته است.
اگر ایام کرونا نبود حتما باید در تصوراتتان در این مکان آدمهای مختلف را هم از گوشه و کنار دنیا در همین دما دولا (نزدیکیها) میدیدید. در این حیاط همیشه مهمانان با هم مشغول زکیدن (بحث کردن) بودند و چه چیزی زیباتر است از گپ و گفت آدمها از فرهنگهای مختلف.
جوانی یعنی حرف زدن با صدایی رسا :
حالا جلدی (فورا) بروید به سمت یک در شیشهای و وارد قسمت پذیرش شوید. مگر میشود اصفهانی باشی و در بازسازی یک خانه حتی به سبک مدرن آن از کاشی آبی استفاده نکنی؟ نه نمیشود. پس تصور کنید کانتر پذیرشی را که کاشی آبی دارد و خردلیهایی که منظم گرداگردش نشستهاند. مبلهای رنگی و میزی که بر رویش گلهای جختا بلا (تازه) به شما سلام میکنند.
بگذارید برای لحظهای در همین قسمت از متن دست بکشیم از توصیف مکان، که بارها گفتهام و باز هم میگویم حال و هوای هر مکان را آدمهایش میسازند. یک تیم جوان و پرشور و خستگیناپذیر که شما را پذیرش نمیکنند بلکه با شما دوست میشوند به سبک اجدادشان همانها که اصفهانِ زیبا را زیبا کردهاند.
آدم برای رفتن به اینجا دلش به چمچمال (شور و هیجان) میافتد. به کافه که بروی آگیم (چهره) یک مرد را میبینی که سرش برج میلاد است و در چشمهایش گل روییده. وقتی جوان باشی و خلاق و پرشور، حتما حرف داری با آدمها، با دنیا. اصلا جوانی یعنی تلاش برای حرف زدن با صدایی رسا. اگر یخده (کمی) دقت کنی در هر گوشه و کنار این خانه حرفی، نوشتهای علامتی، طرحی میبینی که تو را مجاب میکند به درنگ کردن. مجاب میکند به شنیدن به باورِ اینکه آنها که این خانه را بنا کردهاند جوانند. تمام اینها که گفتیم هاستل رگ راگ است اما تمام هاستل رگ راگ اینها نیست.
اگر راهی اصفهان شدید یا حالا که این مطلب را میخوانید برای سفری به اصفهان برنامهریزی میکنید، بهتر است همین حالا لیستی از بهترین جاهای دیدنی اصفهان همراه با بهترین اقامتگاههایش را هم در دست داشته باشید!
در اصفهان کاشیهای آبی همه جا هستند:
هاستل رگ راگ تا کنون سگاسوتا (تعداد زیادی) آدم از جاهای مختلف دنیا را در خودش جای دادهاست. در اتاقهای عمومی دوازده نفره و اتاقهای خصوصی دو نفره و چهار نفرهاش. آشپزخانه مشترک این هاستل بسیار تمیز و مدرن است. و باز هم کاشی آبی که خدا کند دست از سر اصفهان بر ندارد هرگز.
تختهای فلزی و آبی اتاقهای عمومی دمپسا (پشت سر هم) چیده شدهاند و زیرشان دولابهایی(کمدهایی) فلزی با قفل و کلید در اختیارتان هست تا خواب چمدانهای خستهتان هم تکمیل شود، در آرامش و امنیتی آبی. تختهای اتاقها اما چوقیاند(چوبیاند) با مشبککاریهای ظریف و چیدمانی ساده و مدرن. دالونها (راهروها)ی آن ترکیب آجرهای سهسانتی است، چوب، تیفالهای (دیوارهای) زرد و آبی و کاشیها و اما پتوس زیبا و جختا بلا (تازه) که همیشه گِل (آویزان) یه جا بند است.
خلاصه که جانم برایتان بگوید رگ راگ از چند چیز سرشار است، آبی و زرد یعنی روح اصفهان و جوانی، خلاقیت، تماشای فرهنگها. در هاستل رگ راگ پیش از این، از هر فرهنگی مهمان بود، اکنون اما تنها باید امیدوار بود که برگردد آن روزهای خوش، روزهای بیمرز پر از خنده که به هم لبخند بزنیم و بگوییم وخسا بریم (بلند شو برویم) به تماشای اصفون (اصفهان) نصف جهان.
صدای میزبان ( سهند طباطبایی):
سهند طباطبایی جوانی ۲۹ ساله، دانشجوی دکتری فیزیولوژی ورزشی، علاقهمند به سفر و آشنایی با فرهنگهای مختلف و ارتباطات انسانی، بنیانگذار هاستل رگ راگ است که معلوم است کارش را بسیار دوست دارد. وقتی از او میپرسم که از کجا شروع شد این علاقه میگوید همیشه ارتباط با فرهنگهای مختلف را دوست داشتهاست.
- از ۱۳ سالگی میرفتم میدان نقش جهان و با توریستهای مختلف ارتباط میگرفتم، آنها را به خانهمان میآوردم و گاهی نگهشان میداشتم. از ۱۸ سالگی سفرهای تنهایی به خارج از ایران را شروع کردم و با مفهوم هاستل در سن ۲۴ سالگی آشنا شدم. اولین بار در یکی از سفرهای اروپایی در پاریس به توصیه پدرم در هاستل خوابیدم. اول خیلی اضطراب داشتم که قرار است با چند نفر دیگر در یک اتاق بخوابم. نگران امنیت بودم، اما آن شب تبدیل شد به تجربهای که تا به حال نداشتم. توانستم با آدمهای زیادی آشنا شوم. کمکم هاستلهای دیگر، شهرهای دیگر، سفرهای دیگر و یک روز به این نتیجه رسیدم که علاقهمند به این کار هستم. تصمیم گرفتم به میراث فرهنگی بروم و ببینم میراث چه پیشنهادی برایم دارد. پیشنهاد آنها بومگردی بود که من علاقهای به آن نداشتم. سبک کاری من آن نبود. من اقامتگاهی مدرن میخواستم تا بالاخره بعد از حدود ۷ ماه مجوزها را گرفتم و کار بازسازی خانهای سیساله را شروع کردم.
رگراگ یعنی چه؟
از او میپرسم رگراگ یعنی چه و با دقت و جزئیات توضیح میدهد که رگراگ هم در انگلیسی معنا دارد و هم در فارسی.
- رگ راگ در انگلیسی به معنای قالی کهنه است و در فارسی به معنی جمع خویشان. یک روز من داشتم برای کارهای نهایی هاستل رگ راگ از خانه بیرون میرفتم. همه چیز انجام شده بود و تنها مشکل اسم باقی مانده بود. خیلی سخت است اسمی پیدا کنی که حس و حال و مفهوم پشت کار را منتقل کند. تنها میدانستم میخواهم اسم به فرش ارتباط داشته باشد. پدرم به صورت اتفاقی گفت اسمش را بگذار رگراگ. گفتم یعنی چه؟ گفت یعنی قالی کهنه. من آن روز یک نگاه پدر پسری به پدرم انداختم اما کمکم این اسم در ذهنم پررنگتر شد. رفتم به دنبال معنای فارسی این کلمه و دیدم در فارسی رگ به معنای ریشه و اصل و نسب و راگ به معنی کاسه بزرگ است که ما از آن معنای جمع را استنباط کردیم یعنی جمع خویشان که خودمان از این کلمه تفسیر کردیم. ۷، ۸ ساله که بودم خانه پدربزرگم یک تراس داشت رو به حیاط که عصرها یک فرش قرمز قدیمی روی تراس پهن میکرد و فامیل میآمدند و جمع شکل میگرفت. دلم میخواست حس و حال آن فرش را برای مسافران ایجاد کنیم. این کلمه رگ راگ، با خاطرات قدیم و اتفاقات جدید یک اسم شد. کمکم این اسم برای ما تبدیل شد به یک فرهنگ سازمانی.
یکی از جذابیتهای اصفهان به غذاهایش است، پس حالا که به اینجای مطلب رسیدید، بد نیست بدانید در مجله جاباما میتوانید با بهترین غذاها و خوراکی های سنتی اصفهان هم آشنا شوید.
و این فرهنگ سازمانی همان ارتباط است؟
- بله. قالی کهنه ارزشمندتر است. ما همین مفهوم را در کار خودمان سعی کردیم منتقل کنیم. هرچقدر ما سرویس بیشتری به مسافران میدهیم و مسافران بیشتری پیش ما میآیند ما تجربه بیشتری پیدا میکنیم و میتوانیم خدمات بهتر و بیشتری به آنها ارائه دهیم. اسم ما کمکم تبدیل شد به یک طرز تفکر. اول اینگونه نبود اما بعد از همه سختیها و نگرانیها در این کار، بعد از دیدن نتیجه و کسب تجربیات باعث شد که این اسم برای ما بشود یک طرز فکر، یک فرهنگ سازمانی. تیممان هم هرچقدر عوض شد ارتقا پیدا کرد. نفرات جدید همیشه بهتر بودند و در ارتقا به ما کمک میکردند.
میپرسم رویای بچگیات چه بوده؟ آیا فکر میکردي اقامتگاه بزنی؟ میگوید نه میخواستم وکیل شوم.
- از بچگی همیشه دوست داشتم جایی را مدیریت و رهبری کنم. رویام این بود که اثر خودم را بگذارم و خلق کردن برایم ارزشمند بود. از بچگی دغدغههای فرهنگی داشتم. بعد فکر کردم وکیل بشوم بیآنکه چیزی از این شغل بدانم. همیشه هم علاقه شخصی به سفر داشتم. در جوانی مدتی مترجمی تیمهای ورزشی را بر عهده داشتم. مدتی هم مدیریت یک پروژه ساختمانی را به عهده داشتم. حتی میخواستم وارد تجارت شوم.
دقیقا از آن لحظهای بگو که تصمیمت را برای بنا کردن رگراگ گرفتی؟
- به عشق در نگاه اول اعتقاد ندارم. چند اتفاق پشت سر هم شد که به این نتیجه رسیدم. اما چیزی که باعث شد مطمئن شوم این اقامتگاه را بزنم یک مسابقه ماراتون بود.
و بعد اتفاقات را که مثل دومینو رسیدند به رگراگی که میشناسیم، پشت سر هم تعریف کرد.
- در زندگی همه ما یک روز یک نفر یک حرفی میزند که ممکن است خودش یادش برود اما آن حرف در زندگی ما تأثیرش را میگذارد. در سفری خانوادگی با عمویم به مشهد رفتیم و در هتلی که در آن ساکن بودیم عمویم با مدیر هتل حرف میزد. بعد رو کرد به من و گفت: «خیلی خوبه آدم شغلش را دوست داشته باشه. هتل داشتن خیلی شغل باحالیه با آدم های مختلف آشنا میشی و باهاشون حرف میزنی.» این حرف در ذهنم ماند. و چند ماه بعد، اوایل اردیبهشهت ۹۶ بود که یک مسابقات دوی ماراتون در تهران برگزار شد به نام I RAN IRAN، من ایران را میدوم که از ورزشگاه آزادی شروع میشد و تا میدان آزادی ادامه داشت و باید این مسیر را دو دور میدویدیم. من به عنوان یک چالش شخصی به مسابقه رفتم و هدفم فقط تمام کردن آن بود.
دویدن در ماراتون یک چالش بزرگ است از یک جایی به بعد ذهن مدام میگوید بس است. دیگر بروم کنار. اما باید با این فکر مبارزه کرد. وقتی تموم میشود احساس تکامل و رسیدن به یک دستآورد داری. باعث میشود فکر کنی چیزهای دیگری هم در این دنیا هست که باید خلق کنی. با خودت فکر میکنی نباید همینجوری الکی بگذرد زندگی.
- آنجا این جرقه که من باید خودم چیزی را خلق کنم در ذهنم شکل گرفت. و از خودم پرسیدم چی در چنته دارم و چه چیزی دوست دارم. بیشتر یک چالش شخصی شد برای من. بعد وارد ماراتونی بزرگتر شدم. کسانی که در ماراتون دویدهاند میگویند افراد دنیا به دو دسته تقسیم میشوند آنها که ماراتون دویدهاند و آنها که ندویدهاند. چون خیلی تأثیر شگفتی در زندگی آدم میگذارد. همان زمان من میزبان یک توریست صرب شدهبودم در اصفهان. فردای ماراتون با او تماس گرفتم و گفتم من تهرانم اگر تو هم تهران هستی بیا با هم برویم اصفهان. در راه خیلی حرف زدیم و صحبتهایم با او باعث شد که فکرم بازتر شود و به این ایده بیشتر فکر کنم که یک اقامتگاه بزنم.
- روزی که او رفت من هم رفتم سازمان میراث فرهنگی. اما باز مثل ماراتون وقتی کاری را شروع میکنی به نظر ساده میآید اما کمی بعد سختیها شروع میشوند. تجربه ماراتون باعث شد من جا نزنم.
به اصفهان که رفتید بهتر است طعم غذای اصیل آن را در بهترین رستورانهایش بچشید. برای پیدا کردن بهترین رستوران های اصفهان سری به مطلب اختصاصی در این مورد در مجله جاباما بزنید.
بعد از سختیها میگوید و از جا نزدن.
- هیچ پیشینهای در زمینه گردشگری نداشتم طرحم سه بار در میراث رد شد. خانم لطفی یکی از کارشناسان آنجا بود که خیلی حمایتم کرد و نقشی کلیدی داشت در دوام آوردنم. مسیر اصلا آسان نبود. خیلی بالا پایین داشت. بعد از مجوز برای بازسازی خانهای سیساله حتی پول کافی هم نداشتم. وام گرفتم ماشین فروختم. وقتی به نتیجه رسید اما خیلی شیرین بود. اوایل ما بدون تبلیغات خیلی مسافر داشتیم. شبهایی بود که من ساعت ۲ شب میرفتم سمت خانه و در مسیر از شدت هیجان فریاد میزدم تا بتوانم به خانه که رسیدم بخوابم و باز فردا صبح زود آنجا بودم.
میپرسم چه گفتوگویی میان تو و آن مرد صرب باعث شد تا به قطعیت برسی؟ مگر چی گفته بود؟ میگوید حس کلی خودم از گفتوگو با او باعث شد.
- صحبت با آن آدم تجربههای گذشتهام شامل ارتباط با فرهنگها و آدمهای مختلف را برای من زنده کرد. کسانی که ایران را به عنوان مقصد سفر انتخاب میکنند آدمهای فوقالعاده جذابی هستند. آدمهایی هستند که دغدغه دارند. من از بچگی خیلی سوالها در ذهنم بود در مورد فرهنگهای دیگر. این آدمها اغلب میتوانند سوالاتی از جنس تاریخی و فرهنگی را پاسخ دهند. صحبت با او این ایده را که من باید یک کاری بکنم در من زنده میکرد. این آدم هم کلی سفر و تجربه داشت. همه اینها باعث شد من بفهمم چقدر برایم جذاب است آدمهای مختلف را دیدن و در مسیر مدام برایم این ایده بزرگتر شد.
بسیار سفر باید:
وقتی میپرسم سفرهایی که رفته چه تأثیری در ساخت این اقامتگاه داشته، کلی از سفرهایش میگوید.
- سفرها باعث شد که کلیت این ایده در ذهنم شکل بگیرد. سفرها باعث آشنایی من با این نوع اقامتگاهها شد. اما هرگز فکر نمیکردنم پولش را داشته باشم. سعی کردم از امکانات موجود حداکثر استفاده را ببرم و چیزی را که میتوانم را خلق کنم.
- من با سختی سفر کردم و همیشه درآمدم را خرج سفر میکردم. سعدی میگوید بسیار سفر باید تا پخته شود خامی. در نقطه مقابل او اما حافظ را داریم که یکجا نشین بوده، در کشور ما اغلب آدمها پیرو حافظ بودند من اما به سعدی نزدیکم. سفر با تور را دوست ندارم چون فضایش بسته است.
- وقتی با تور سفر میروی تنها با همان گروه در ارتباطی. ارتباط مستقیم با فرهنگ مقصد نداری. درحالیکه من جاهایی در نقاط دورافتاده شرق و جنوب شرق چین با چینیها کرم دریایی خوردم و دوست داشتم احساسی را که خودم از این تجربیات داشتم به مسافر خارجی که به هاستلم میآید منتقل کنم. مثلا خورشت ماست اصفهان را کسی نمیتواند حدس بزند ترکیباتش چیست اما ما این غذا را به مسافران میدهیم و از آنها میخواهیم حدس بزنند چی در آن هست. این داستان برای خود من در سفرها پیش آمده و جالب بوده.
- بعد از برپایی اینجا هم سفرهای من ادامه داشت که به دلیل یادگیری بیشتر بود. بعد از چهار ماه که از شروع کار اینجا میگذاشت به ترکیه رفتم و به مدت ده روز در یک هتلی در استانبول کار کردم و بسیاری از تکنیکها را آنجا یاد گرفتم و همان باعث شد بتوانیم کار را ارتقا دهیم. در حین بازسازی هم دو سفر رفتم با این نیت که ایده بگیرم. و در آن سفرها به نکات ریز توجه کنم.
- ریزهکاریها را در هاستلهایی که رفتم درآوردم. چیزی مثل اینکه اینها تختهای دو طبقه را با پیچ وصل کردند یا جوش دادند. این تختها صدا می دهد یا نه. ما تختهایمان را بسیار سنگین ساختیم و از آهن زیاد در ساختش استفاده کردیم که صدا ندهد. این مشکل خود من بود در هاستل. من در طبقه دوم تخت در یکی از هاستلهای معروف و زنجیرهای در اروپا بودم و تکان که میخوردم خودم از صدای تخت بیدار میشدم. اما من میخواستم تمام تلاشم را در ساخت بهترین بکنم. هنوز هم کارمان کسری دارد اما تیمم هم با من هم نظر است. به همین دلیل آنها سعی میکنند با رفتار خوبشان با مسافرها عیبها را بپوشانند.
چیزی لذتبخشتر از به همراه بردن یک تکه از اصفهان پس از سفر به این شهر زیبا نیست! سوغاتی های اصفهان از خوراکی تا هنرهای دستی را در این مطلب ببینید و بهترین را در سفرتان انتخاب کنید.
چیزی که در این هاستل برای من از ابتدا جلب توجه میکرد نقاشیهای روی دیوارها بود. هم در حیاط، هم در فضاهای مختلف داخلی هاستل رگ راگ . این شد که به طور کلی از طراحی داخلی و بهویژه نقاشیها از او پرسیدم.
- طراحی ایده شخصی خودم نبود. ما ۱۵ هزار ساعت راجع به طراحی فکر و بحث کردیم. من به واسطه دوستان غیر ایرانی که داشتم از نظرات آنها خیلی استفاده کردم. افراد آسیایی، اروپایی یا آمریکای جنوبی که در زمان ساخت و بازسازی در خانه مادربزرگم آنها را هاست میکردم و برایشان توضیح میدادم که مشغول ساخت اینجا هستم. با آنها ساختمان را میدیدیم و آنها نظر و پیشنهاد میدادند.
- من توان مالی برای پرداخت هزینه به طراح داخلی نداشتم پس سعی کردم خودم نهایت تلاشم را بکنم. چیدمان و دکوراسیون داخلی یک رشته تخصصی است اما همه به آن نیاز دارند.
- لازم نیست حتما معمار باشی کافی است برای چیدمان فضایت نگرش داشته باشی. من میخواستم طرحهای بیسیک و پایدار داشته باشم که ذهن را خسته نکند. مثلا سعی کردیم در حمام و دستشویی از رنگهای یکدست و ثابت استفاده کنیم. مربعهای بیست در بیست.
- از ایدهها و تصاویری که در فضای مجازی در جاهای مختلف دنیا بود استفاده میکردیم. از دوستان خلاق هم کمک گرفتیم. و نتیجه این شد که مهمانان خارجی به من میگفتند معلوم است پشت طراحیات نگرش هست و من می گفتم من اینجا را با شوق و هیجان طراحی کردم.
نقاشیها، تکههای جامانده از مسافران:
جالب اینجاست که خودش هم اعتراف میکند پشت هر چیزی در طراحی این اقامتگاه داستانی نهفته است.
- نقاشیها را آدمها اضافه کردند. این بحث را که قالی هرچه بیشتر پا میخورد ارزشمندتر میشود را به صورت عملی مسافران به ما ثابت کردند. مثلا نقاشی دیوار حیاط را یک خانم روس طراحی کرده که کارش نقاشی دیواری بود. میخواست به یزد برود و اتفاقی از طریق یک مسافر دیگر متوجه شدیم نقاشی دیوار میکشد. ازش خواستیم برایمان نقاشی کند. من بهش گفتم حس و حالی که خودت از اینجا داری را طراحی کن. سفرش را کنسل کرد، ما بهش اقامت رایگان دادیم و او نقاشی را کشید. نقاشی روی کافه که صورت مرد سبیل دار است و چند نقاشی دیگر نیز در اتفاقی مشابه خلق شد. دو تا خانم آلمانی آمدند و طرحها را بر اساس حس و حالی که داشتند برای ما خلق کردند. یکی از طرحهای آنها که دایره مانند است تبدیل شد به لوگوی ما.
هاستل فقط جای خواب نیست:
به او میگویم انگار مهمترین مسئله در هاستل شما ارتباطات است. میگوید هاستل را همین ارتباط و فعالیتهای مازادش هاستل میکند نه فقط جای خواب.
- حس و حال هاستل است که مهم است و آن را متفاوت میکند. هاستل برای خودش یک اجتماع است ما دوستان زیادی پیدا کردیم. الان هم ناراحتیم که اجتماعات مختلف خودمان را از دست دادیم. هاستل یک اجتماع بسیار گسترده و باز باید باشد. آدمهای مختلف با فرهنگهای مختلف بیایند گفتوگو کنند. مثلا یک آقای کروات بود که مهاجرت کرده بود به ایران و چند ماه مهمان ما بود. راجع به فرهنگ تعارف برای سایر اروپاییها حرف میزد. ما مسافران افغان و ترک و پاکستانی و عراقی و آمریکای جنوبی ... داشتیم اما بیشتر مهمانانمان از اروپا و استرالیا و آسیا بودند. این اجتماع خیلی چیز به ما یاد داد و آدمهایی که با آنها آشنا شدیم برایمان هیجانانگیز بودند.
میگوییم در نظرات میگویند فضای صحبت دوستانه در اینجا خیلی خوب است. میگوید اصلا ما اینجا کلی فضای معاشرتی داریم.
- تجربه ارتباط مستقیم مسافرها با هم اتفاق جالبی است که تنها در هاستل می افتد نه در هتل. همین فضا و جو است که هاستل را دوستداشتنی میکند. ما در رفت و آمدی که با آدمهای غیر ایرانی در زمان ساخت داشتیم چند توصیه کلیدی به ما داشتند. یکی این بود که فضای معاشرتمان را بیشتر کنیم و نگذاریم محدود باشد. ما ظرفیت اتاقها را کم کردیم تا فضای معاشرت را بیشتر کنیم. دیدگاهمان بیزنس نبود که اتاق بیشتری بسازیم تا پول بیشتری دربیاوریم. هدفمان توسعه برند بود برای همین از فضاها برای ساخت اتاق استفاده نکردیم و به جایش به فضاهای معاشرتی افزودیم. فضای کافه که از ابتدا قرار بود کافه باشد مهمترین فضای معاشرتیمان شد و فضای نسبتا بزرگ لابی و فضای حیاط و فضای پشت بام که بعدتر اضافه شد و اکنون خیلی پر طرفدار است.
از فرهنگ ایرانی فاکتور نمیگیریم:
بین من و او بحث میشود در این باره که اغلب هاستلها مسافران خارجی دارند و ایرانیها را پذیرش نمیکنند. میگوید هدف ما ارتباط فرهنگهاست شعارمان از اول بوده: RAGRAG connecting culture. چرا باید از فرهنگ ایرانی فاکتور بگیریم.
- از همان اول هم مسافر ایرانی داشتیم. در آن زمان چیزی که در هاستلهای مشابه ما باب بود این بود که تنها مسافر غیر ایرانی پذیرش میکردند. من در اسپانیا ندیدم در هاستلی بگویند ما مسافر اسپانیایی نمیگیریم. پس ما چرا باید این کار را بکنیم؟ حتی تماسهای زیادی میشد با ما که آیا واقعا مسافر ایرانی میگیرید. انگار این نوع اقامتگاه صرفا تعریف شده برای مسافران خارجی. در حالیکه ما با ایرانیها کمترین مشکل را داشتیم. به خاطر لهجههای سخت بعضی مسافران خارجی، درک مستقیم فرهنگ و قوانین کشورمان در نظر آنها و.... گاهی ارتباط با مسافر خارجی کمی سخت میشود اما با مسافر ایرانی هرگز. برای مسافران خارجی هم جالب بود. چون در اغلب شهرهای دیگر ایران با مسافران ایرانی در یک جا نبودند. کمکم به دلایل سیاسی و بعدتر کرونا توریست خارجی سقوط کرد و عامل دوام ما شد مسافران ایرانی.
اگر به اصفهان رسیدید و خواستید چرخی هم در مراکز خرید این شهر زیبا بزنید میتوانید فهرستی از بهترین مراکز خرید از بازارهای سنتی تا پاساژهای مدرن را در این نوشته ببیند.
از سیستم مدیریتی هتلش میپرسم. هرچند ناگفته پیداست، کسی که مدام در حرفهایش به جای من میگوید ما، سیستم مدیریت فرد محوری ندارد.
- سیستم مدیریتی ما بیشتر شبیه هتلهاست تا اقامتگاهها چون از ابتدا به فکر زنجیرهای شدن هاستل بودیم و سیستم مدیریتی را طوری برنامهریزی کردم که وابسته به خودم نباشد. تیم شکل گرفت من تنها نبودم بچههای خلاق کنارم بودند. ما فردمحوری را از سازمانمان دور کردیم که اگر من نباشم هم کارها پیش برود. و هم اینکه سعی میکنم به جای اینکه کارفرما باشم دوست و رفیق باشم برای بچههای تیم آنها جدای از بدنه اصلی کار نیستند. به همین خاطر بچهها با تمام وجود کار میکنند.
میگویم گیتاری که کنار دیوار است مال توست؟ میگوید مال قدیمیترین فرد اینجاست.
- اولین کسی که پیش ما بوده و هنوز هم هست. الان شده است مدیر داخلی ما. گیتار ساز اوست. همه چیز اینجا داستانی دارد.
خانه رویاهای یک تیم:
میگویم بیشترین چیزی که خوشحالت میکند در این کار چیست؟ ظاهرا تنها یک چیز نیست که خوشحالش میکند.
- بیشترین چیزی که خوشحالمان میکند این است که ایده ما باعث شود چیزی خلق شود که بقیه از آن بهره ببرند. چیزی بسازی که تبدیل شود به ارزشی که دیگران ازش استفاده کنند، چیزی که فکری عمیق و حجم زیادی از کار پشتش بودهاست. این که میبینم آدمهایی از نیروهای تیم رویاهایشان را اینجا میچینند خیلی لذت بخش است. همچنین لذت مسافرانی از مکانهای مختلف دنیا داشتن حس بینظیری است.
میگویم چه چیز بیشتر از همه عذابت میدهد در این کار؟ و مطابق حدسم باز هم جواب چیزی است که به ارتباط بر میگردد.
- چیزی که من را عذاب میدهد خلل در تیم است. وقتی است که یکی از اعضا با نگرشی اشتباه پیش برود. ما به بچهها اختیار عمل میدهیم، فضا میدهیم تا حتی اشتباه کنند و با آن اشتباه شکوفا شوند. اما وقتی با یک نگرش شکننده تصمیمی میگیرند خیلی آزار دهنده است. جوانهایی از جنس خود ما که متأسفانه نگرش غلط باعث میشود نتوانند به هدفشان برسند.
امید برای ما بال است:
میگویم امیدوارم در این روزهایی که امیدواری سخت شدهاست بتوانید بهتر و بهتر پیش بروید، بالاخره چارهای جز امید نیست و جوابش امید سالهای زیادی را در دل آدم روشن میکند.
- امید برای ما چاره نیست امید برای ما بال است. باید داشته باشیم تا بتوانیم با آن پرواز کنیم. اگر یک جوانه بتواند سبز شود جنگل هم میشود ساخت. ما معتقد نیستیم که همه چیز درست میشود. ما به خودمان میگوییم همین الان هم همه چیز درست هست. شاید این اتفاقات اخیر باعث شود ما هم تغییراتی در کارمان ایجاد کنیم. ما در روزهای قرنطینهی خانگی که همه در خانه بودند، یکی از اتاقهایمان را بازسازی کردیم. وقتی همهجا داشتند تعطیل میکردند ما داشتیم ارتقا میدادیم و همین هم باعث فروش بیشتر بعد از قرنطینه ما و افزایش امید بچهها شد. همه اینها موجب پویایی اجتماع میشود. وقتی یک نفر حرکت کند باعث میشود کمکم جامعه حرکت کنند.
و حرف آخرش:
من خودم تبدیل شدهام به رگ راگ و رگ راگ تبدیل شده به سهند. من هیچوقت فکر نکردم دارم کار میکنم همیشه لذت بردم.