اقامتگاه قجرآباد: نسیمی وزید از باغ دوستی
اینجا حیاتخونه است. روایت خانههای پرماجرایی که حیاطشان باصفا و حیاتشان عجیب بوده است، چراکه هر کدام از آنها در هر روز به اندازه یک سال زندگی دیدهاند، زندگی کردهاند. حیاتخونه این قسمت: اقامتگاه قجرآباد در شهریار تهران.
تهران دارد بزرگ میشود
تهران و باغات باصفای اطرافش درست از همان زمان که پایتخت شد، با سرعتی بیشتر از شهرهای دیگر ایران رنگ و رو عوض کرد. چشمانت را ببند و به این مسیر فکر کن، درشکهها و درشکهچیها در خیابانهای سنگفرش شده به سبک اروپا، میدان مشق و تهرانیهایی با کلاههای نمدی و لباسهای نخی بلند، میانشان تک و توک افراد تحصیلکرده با عینکهای گرد و کلاههای فرنگی، کمکم کافهها و رستورانها، کمکم خیاطخانهها و مغازههایی به سبک و سیاق مغازههای فرنگ، کمکم ترجمه سه تفنگدار و ورود رمانهای فرنگی، کمکم ساخت ساختمانهای جدید، کمکم تهران دارد فرنگی میشود.
کمکم زنان با کتودامنهای غربی، فلسفه و شعر نیما و جلسات بحث و روزنامهها، تهران دارد بیش از پیش سیاسی میشود. کمکم محافل و آدمها، ساختمانهای بی حیاط و ماشینها، خیابانهای طولانی و بلند با چراغهای راهنما، تهران دارد مدرن میشود.
کمکم ساختمانها و وزارتخانهها و ادارات، جوانانی که برای درآمد از همهجای ایران به تهران میآیند، کمکم دانشگاههای زیاد و کتابفروشیهای زیاد و آدمهای زیاد و ترافیک زیاد و باغهایی که دیگر اکثرشان گم شدند در تهران بزرگ، خوابیدهاند زیر خروارها سیمان و پنجرههای آهنی، تهران دارد کلانشهر میشود.
ما در تلاطم این همه تناقض
حالا ماییم اینجا ایستاده در میان این همه دود و ترافیک و ساختمانهای بلند و کار و کار و کار....ماییم ایستاده میان اینهمه آدم، و زمان که برای همه ما مهمترین بخش زندگی شدهاست در متروها، اتوبوسها، پشت چراغهای راهنمایی و رانندگی، از صبح سحر تا بعد از غروب، ماییم ایستاده میان تمام این شلوغیها.
چه کسی میتواند بگوید زندگی در این شهر سخت نیست؟ چه کسی میتواند بگوید تهران را دوست ندارد، پارادوکس عجیب آشفتگی و لذت، بوی غربت آشنای این همه اتوبان، ترکیب این همه رنگ با خاکستریِ غلیظِ دودِ ماشینها. حالا که خودت را دیدی حالا که تهران را در چند ثانیه از اول تا به آخر در ذهنت گذراندی فکر کن که چه جذاب خواهد بود وقتی برای مدتی بتوانی به سالهای دور در تهران برگردی و درست وسط این همه شلوغی پایتخت، بتوانی چند روزی فقط چند روزی برگردی به تهرانی که هنوز کلانشهر نشده، مدرن نشده، سیاسی نشده و باغها هنوز هستند.
اقامتگاه قجرآباد، خانهای از میان صفحات تاریخ
اگر به شما بگویم چنین تجربهای ممکن است، باور نمیکنید. پس لطفا خودتان بروید و چند روزی را در اقامتگاه قجرآباد در شهریار بگذرانید تا مطمئن شوید که چنین تجربهای ممکن است و کور شوم اگر دروغ بگویم.
اقامتگاه بومگردی قجرآباد واقع در شهر شهریار و روستای قجرآباد، با دیوارهای کاهگلیاش، مکانی است که درست در نزدیکی همین تهران شلوغ دوستداشتنی و لعنتی، تو را میبرد به دل تاریخ. انگار این خانه از لابهلای صفحات کتاب تاریخ دستش را بیرون میآورد تا شما را به درون کتاب بکشد، جایی که با بوی شومینههای چوبی و دمای مطبوع کرسی در زمستان شما را به گرمایی تاریخی دعوت میکند.
این اقامتگاه در فاصلهای یک ساعته با تهران قرار دارد. فضای بیرونی ساختمان با مصالح بومی و پنجرههای آبی رنگش از همان اولین برخورد شما را مطمئن میکند که با اینکه اینجا نزدیک تهران است اما تهران هست و تهران نیست.
دستکم آن تهرانی که اکنون میشناسیم نیست. در اطراف این اقامتگاه و در روستای باصفای قجرآباد باغهای میوه و دشت شقایق وجود دارد که در هر فصلش بیهمتا هستند.
صاحب اقامتگاه قجرآباد آقای مجیدی که علاقهمند به باغداری و سوارکاری است، در باغ اطراف این منزل اسب نگه میدارد و شما میتوانید به کمک خود او که سوارکار حرفهای است این تجربه را نیز کنار بسیار تجربیات دیگری که میشود در این اقامتگاه کسب کرد، به دست آورید. کنار تجربیاتی چون قدم زدن در باغ میوه و تماشای گیاهان دارویی که شاید کمتر بتوانید آنها را به صورت تازه و در باغچه ببینید.
نسیمی وزید از باغ دوستی
حالا بیایید داخل شویم. خانهای با دو اتاق و یک نشیمن جذاب که جان میدهد برای دور هم نشستن و حرف زدن از زندگی. زندگی که در این منزلگاه از همیشه به شما نزدیکتر است. چیدمان این فضا با صندلیهای چوبی قدیمی و میزهایی که بر رویشان ترمه گذاشتهاند، با فرشها و جاجیمهای خوشرنگ، با پردههای تور سفید که بر روی آبی پنجرهها دلبری میکنند، با کلی گل و گیاه و گلدان شما را میبرد به سالهای دور به خیلی دور.
بعد از آن وارد یک راهرو میشوید که با یک ورودیِ طاق مانند از نشیمن جدا میشود. راهرویی که شما را میبرد به سمت آشپزخانه، اتاقها و پلکانی چوبی. داخل اتاقها هم مانند نشیمن است، ظریف و اصیل. با نشانههای کوچک و بزرگ از زندگی گذشتگانمان. با قلیان و کرسی و فانوس. آبی و خردلی رنگهای غالب این اقامتگاه است.
در ورودی این اقامتگاه قجرآباد ردیفی از کاشیهای آبی که بر روی آنها حروف فارسی به نستعلیق نگاشه شده، جوری کنار هم نشستهاند که این جمله را نمایان کنند: نسیمی وزید از باغ دوستی دل فدا کردیم. ماندن در این اقامتگاه درست مثل شنیدن این جمله است. میزبان شما در اینجا بیش از هر چیز درِ خانهاش را باز گذاشته است تا به معنای واقعی دوستی را برای شما به انجام برساند و شما را از تجربههای بینظیرش بهرهمند کند.
صدای میزبان: گفتوگو با آقای مجیدی
آقای مجیدی جوانی متولد ۶۶ و مجرد است. قبلا دانشجوی رشته کشاورزی، گرایش گیاهان دارویی بودهاست. به صورت حرفهای هم سوارکاری میکرده است. به خاطر اسبش و علاقه به باغبانی، دوست داشته به چنین محیطهایی بیاید. میگوید «در شهر نمیتوانستم با اسبم زندگی کنم، باید جایی میبودم که خاکی باشد اسب نمیتواند در شهر راحت باشد، باید به جایی میآوردمش که بتواند آزادانه و راحت رفتار کند.
به علاوه من احساس میکردم که تجربه زندگی شهری برایم تکراری شده است و دلم میخواست به چنین محیطی بیایم.» ده سال پیش تصمیم گرفتهاست از شهر و زندگی شهری دل بکند و بیاید به جایی که فقط خودش باشد و دنیایی که متعلق به خودش و زندگی منحصر به فردش است.
ده سال پیش به روستای قجرآباد آمده است و شش سال پیش تصمیم میگیرد خانهاش را اقامتگاه کند. میگوید آشنا شدن با مهمانهایی که به خانهاش میآمدند، به ویژه مهمانان آلمانیاش او را در این مسیر قرار داده است که اقامتگاه بزند.
او یک تفاوت اساسی با باقی میزبانها دارد، تقریبا تمام میزبانان برای این هدف که اقامتگاه داشته باشند به محیطهایی اینچنینی میآیند و اغلب به خاطر کار در اقامتگاهشان در آن فضا ماندگار میشوند، آقای مجیدی اما اینجوری نیست برای او داشتن اقامتگاه هدف نبوده است، برای او اقامتگاه اتفاقی است که در نتیجه زندگی متفاوتش ایجاد شده، اقامتگاه قجرآباد برآیند سبک زندگی اوست.
- چطور با مفهوم اقامتگاه آشنا شدید؟
- سبک زندگی من جوری بود که دوست داشتم از شهر خارج شوم، دلم می خواست محیط زندگیام خارج از شهر باشد. با توجه به اینکه کارم هم به گونهای بود که به حیوانات بسیار علاقه داشتم، محیطهای کشاورزی و باغبانی هم برایم جالب بود و در کل زندگی در اینجا مثل شهر تکراری نمیشوند. دلم میخواست زندگی در چنین محیطی را تجربه کنم. ده سال پیش تصمیم گرفتم به چنین محیطی بیایم و اول اصلا در فکر اقامتگاه نبودم. برای خودم به اینجا آمدم. کمکم مهمانان و دوستانی که برای سوارکاری و یا بازدید به خانه من میآمدند، این انگیزه را به من دادند که میتوانم در قالب اقامتگاه از مهمانان پذیرایی کنم و میتوانم میزبان خوبی باشم. من هم انگیزه گرفتم و شروع به این کار کردم.
- شغل قبلی شما چه بودهاست؟
- من در تهران مغازه حیوانات خانگی داشتم. سوارکار بودم از ۱۳ سالگی با تشویق برادرم به سوارکاری پرداختم و تخصصم اسبهای کورس است. اسبهای مسابقهای. اما به طور کلی اسب را خیلی دوست دارم، ارتباط با او را، اسب درمانی را. اسب درمانی یعنی کسانی که فوبیای حیوانات دارند با اسب درمانشان میکنند، چون معمولا همه اسب را دوست دارند و برای شروع ارتباط این افراد با حیوانات، اسبها بهترین گزینهاند. سفر کردن هم یکی از علایقم بود. اینکه بتوانم با فرهنگ و شخصیت کسانی که به این اقامتگاه میآیند ارتباط بگیرم برایم خیلی جالب بود. اینکه بتوانم به درون افراد نفوذ کنم. ارتباط با افرادی که به اینجا میآیند برایم شبیه است به سفر کردن. با فرهنگهای آنها آشنا میشوم.
سفر برای من یعنی اینکه فرهنگها، آدمها و زندگیهای مختلف را بشناسم و وقتی مهمانی به اینجا میآید من به مقصودم از سفر میرسم. بعد هم در اینجا سعی کردم به علایق خودم برسم، کشاورزی و ارتباط با حیوانات. با این شرایط سفر دشوار میشود و عملا خیلی ممکن نیست. اما من زندگی در اینجا را خیلی دوست دارم و الان حتی بیشتر از ده سال پیش که به اینجا آمدم این زندگی را دوست دارم.
- انگار برای شما اولویت مدیریت اقامتگاه نیست، اولویت سبک زندگی است. انگار اقامتگاه قجرآباد محصول و برآیند سبک زندگی شماست.
- سبک زندگی من اکنون شبیه سفر در طبیعت است. در کنار بخاری هیزمی و کرسی و شومینه سفر با کلی تجربه جدید است. در اینجا از شهر به دوریم و از تجربه هایی که از کودکی با آنها درگیر بودیم دور هستیم.
- شما اینجا با یک تیم گار میکنید؟
- خیر. من تنهای تنهای اینجا هستم. سختی زیاد دارد ولی از طرفی تجربههایش هم بیشتر است و تمام این تجربهها برای خودم است. کلی تجربه جدید به دست میآورم. البته گاهی تیم میشویم. افرادی بودهاند که به من در کار اسب، نعلبندی و کارهای تیمی کمک کردهاند اما دلم میخواهد تنهایی این تجربه را کسب کنم.
- لحظهای که تصمیمتان را عملی کردید باید لحظه دشواری باشد، از آن لحظه بگویید؟
- خانواده خیلی موافق نبودند دوستان هم سعی میکردند منصرفم کنند. اما من دوست نداشتم مثل بقیه باشم. من زمان دانشجویی تصمیم گرفتم از تهران خارج شوم، احساس میکردم در محیطهای طبیعی احساس امنیت بیشتری دارم. در دوره دانشگاه وقتی با باغبانی و کشاورزی آشنا شدم میدیدم طبیعت بیشتر از هر چیز حالم را خوب میکند. سختی دارد و چیزهایی را از دست میدهم اما تجربههای جدید و منحصر به فردی کسب میکنم. گاهی هم احساس میکنم طبیعت برای من تصمیم گرفته است.
اینجا فصلها را بیشتر احساس میکنم
- و چه کسی بیشتر از همه شما را در این مسیر حمایت کرد؟
- محیط طبیعت به من انگیزه داد و مرا حمایت کرد. من واقعا اهل سفرم و دیدم تنها جایی که میتوانم اسکان کنم و در عین حال همیشه در سفر باشم همین طبیعت است. در طبیعت احساس میکنم همیشه در سفرم. چون هر روز و فصلها با هم متفاوتند. اینجا فصلها را بیشتر حس میکنم.
- در طراحی این فضا، چه طراحی داخلی و چه طراحی ساختمان از چه کسی کمک گرفتهاید؟
- طراحی اینجا همه ایدههای خودم بود چون دلم میخواست افرادی که به اینجا میآیند بیشتر مرا بشناسند. سعی کردم بیشتر خودم باشم با اخلاقیات خودم. چیزهایی که خودم دوست دارم را دلم میخواهد به افرادی که به اینجا میآیند منتقل کنم. به گونهای که آنها تجربه مرا داشته باشند.
- انگار خودتان را ریختهاید در اقامتگاه و این اقامتگاه بخشی از خود شماست. از محیط این روستا چقدر تأثیر گرفتهاید؟
- این روستا قبلا نقطه غربی تهران بوده و بخش تبعیدگاه تهران محسوب میشده در دوره قاجار. من تاریخچه اینجا را بررسی کردم و با خانهای قدیمی این روستا حرف زدم و فهمیدم اینجا تبعیدگاه دوره قاجار بودهاست. من دوست داشتم سبک زندگی گذشته را تجربه کنم مثل کرسی انداختن و تجربههایی از این دست. و این چیزها در طراحی اینجا به من کمک کردهاست.
- در طول روز در اینجا به چه کارهایی مشغولید؟
- یک گوشه از اینجا باغبانی میکنم. به گیاهان دارویی علاقهمندم و به اینجا که آمدم سعی کردم ببینم چه گیاهان دارویی در این منطقه کشت میشود. پنیرک و مریم گلی و گل ختمی و همیشه بهار و نعنا و پونه چیزهایی هستند که در اینجا کشت میکنم. چند درخت میوه هم دارم.
- تأثیر این شغل در زندگی شما چگونه بودهاست؟
- آشنایی با محیط روستایی و مردم بومی اینجا خیلی مرا متأثر کرد. با اینکه خیلی به تهران نزدیک است اما از همه نظر متفاوت است. به علاوه بعد از اقامتگاه زدن توانستم فرهنگهای مختلف را تجربه کنم. تأثیر این شغل برای من آشنایی و تحت تأثیر بقیه فرهنگها قرار گرفتن بود، به ویژه فرهنگ آلمانی من خیلی چیزها ازشان آموختم.
- برای غذای مهمانانتان در اینجا چه کار میکنید؟ با توجه به اینکه تنهایی در اینجا کار میکنید، آیا مهمانان در اینجا میتوانند غذا سفارش دهند؟
- غذا را هم خودم درست میکنم. اغلب غذای سنتی درست میکنم و محبوبترینها در منوی غذای من کبابی هستن. غذاهای دیگری نیز چون میرزاقاسمی و یا خوراکهایی مثل تاس کباب هم در منو دارم که با بههایی که محصول باغ خودم است درست میشوند.
- در اقامتگاه قجرآباد هم مثل بقیه اقامتگاهها فضاهای معاشرتی دارید؟
- بله ما یک هال نسبتا بزرگ داریم که مردم میتوانند به عنوان فضای معاشرتی از آن استفاده کنند. اغلب مهمانان در این هال کنار شومینه مینشینند و با هم حرف میزنند.
- در این شغل چشماندازی دارید؟ مثلا شعبه دیگری خواهید زد؟
- خیر. چون میخواهم خودم با مهمان در ارتباط باشم و این کار را احساس کنم. اگر شعبه دیگری داشته باشم نمیتوانم آن را احساس کنم.
- چه چیزی را در این حرفه بیشتر از بقیه دوست دارید و چه جیزی بیشتر آزارتان میدهد؟
- چیزی به ذهنم نمیآید در این حرفه که بخواهد آزارم دهد. ولی جذاب ترین بخش کار برایم این است که هر روز که یک آدم جدید میآید من فکر میکنم با یک دنیای جدید آشنا میشوم. با یک شخصیت تازه. چون طرز فکرها بسیار متفاوت است و این بیش از هر چیز در این کار جذبم کرد. آدمهای مختلف خیلی میتوانند طرز فکر آدم را تغییر بدهند.
- آرزوی کودکی شما چه بودهاست؟
- من در مزرعه پدربزرگم بزرگ شدم و همیشه آرزویم این بود که در طبیعت باشم و کار کشت و کشاورزی انجام بدهم.
- مهمترین ویژگی اقامتگاه قجرآباد از نظر خودتان چیست؟
- مهمترین ویژگی اینجا از نظر خودم این است که در نزدیکی تهران است اما به شما این احساس را میدهد که پانصد کیلومتر از تهران دور شدهاید. شاید باورتان نشوید یک ساعت از تهران که دور شوید به چنین فضایی برسید. کوچهباغهای قدیمی و سیستم زندگی قدیمی، باغهای میوه و سرسبزی. در این منطقه دشت شقایق هست. اینجا اقلیم بسیار زیبایی دارد.