این‌جا حیاتخونه است. روایت خانه‌های پرماجرایی که حیاطشان باصفا و حیاتشان عجیب بوده است، چراکه هر کدام از آن‌ها در هر روز به اندازه یک سال زندگی دیده‌اند، زندگی کرده‌اند. حیاتخونه این قسمت: اقامتگاه آویشار در تالش.


سبز، نه از آن سبزهای معمولی، طیفی از سبز، از کم‌رنگ به پررنگ و از پررنگ به کم‌رنگ. از کول (برآمدگی) به چالَه (فرورفتگی) و از چالَه به کول. بعد لابه لای این سبزها گاهی مِهی مثل یک تکه پنبة از هم بازشده آن وسط‌ها نشسته میان این همه سبزی، سبزی‌هایی که بر روی تپه‌ها و کوه‌ها هی می‌روند بالا و هی می‌آیند پایین.


این جا که گیلان است شما هم می‌دانید. احتمالا هرکجای ایران باشید به گیلان سفر کرده‌اید، اما چیزی که احتمالا نمی­دانید یک رویاست که ما سعی می­‌کنیم اول برایتان بسازیم و بعد کمکتان کنیم به واقعیت بپیوندد.


یک رویای سبز اما شیرین مثل نارنجی:


تصور کنید میان این طیف بی‌همتا از سبزی‌ها، میان این گیه (ییلاق) بی‌همتا در یک ویلای تماما چوبی نشسته‌اید. ویلاهای چوبی دیگر هم در کنار شماست.


در یک مزرعه بزرگ که نزدیکش شالیزار دارد، در یک سو از این مزرعه کاگ‌ها (مرغ‌ها) بر روی تخم‌مرغ‌هایشان نشسته‌اند و اگر چیله‌نه (بچه کوچک) داشته باشید زنی مهربان به کودکتان یک سبد می‌دهد تا خودش از زیر مرغ‌ها تخم‌مرغ‌ها را بردارد، گوها (گاوها) در گوشه‌ای دیگر منتظرند تا شیرشان را به شما هدیه کنند. شیر تازة تازه.


عجب صبح باشکوهی. حالا به ظهر نزدیک می­‌شوید. وقت، وقت هام (خوردن) است. احساس اَنشتا (گرسنگی) با بوی خوش غذاهای گیلانی می‌آمیزد و شما می‌روید به کلبه‌ای در وسط این مزرعه که تخت‌های چوبی مشبک کاری شده دارد، با پشتی‌ها و فرش‌های رنگارنگ، بر روی آن‌ها می‌نشینید، سبزی دور و برتان را فراموش نکنید.


همان لحظه برایتان بر روی یک مجمه (سینی) در قوری‌های شاه عباسی چای می‌آورند با شیرینی‌ها و نان‌های مخصوص محلی. بعد بوی بادمجان کبابی شده و غذاهای محلی‌ست که می‌پیچد توی سرتان و چند دقیقه بعد... آن غذاها روبه‌رویتان نشسته‌اند و منتظرند نوش جانشان کنید.



اقامتگاه آویشار


حالا وقت آن است که خسته شوید، برای استراحت به اتاق‌های چوبی بروید. از راهروها و پلکان‌ها و تراس‌های چوبی بگذرید که با فرش‌های حصیری پوشیده شده‌اند. شاید کمی کنار اسکت‌های (ستون‌های چوبی) تراس بایستید کنار گلدان‌های رنگارنگ و ول‌های (گل‌ها) زیبا و گوله‌های (کوزه‌های) سفالی که از بالای سرتان آویزان شده، دوباره تکرار می‌کنم سبزی را فراموش نکنید. سبزی که همیشه هرجا بروید دور و برتان است.


درهای چوبی اتاق‌ها را باز می‌کنید. اتاق‌هایی که در ویلاهایی قرار گرفته‌اند که با نام بزرگان ادبیات فارسی مثل شمس و مولانا و سعدی نام‌گذاری شده‌اند. کاش خودشان می‌دانستند که نامشان در این فضا چگونه نشسته است. حالا می‌روید دیلَه (داخل) اتاق‌های تمیز، رخت‌خواب‌های تمیز را پهن می‌کنید و از امکانات بهداشتی اتاق استفاده می‌کنید،


به لِمبَ(تاقچه‌)های اتاق نگاهی می‌اندازید. بعد دراز می‌کشید و به ردیف‌های چوبی سقف آن‌قدر خیره می‌شوید تا به خته (خواب) بروید. شما می‌خوابید هم‌چنان که به هژن (صدای) سیرسیرک‌ها گوش می‌دهید و با لبخندی بر لب به این فکر می‌کنید که شبِ سبز چه چیزی برای شما به ارمغان خواهد آورد. من که این رویا را خیلی خشیم (دوست دارم).


این یک رویای چاک و خاس (خوب و زیبا) بود اما اگر می‌خواهید به واقعیت بپیوندد به گیلان سفر کنید، بروید به روستای بالاده اسالم در شهر تالش و در صفای کم‌نظیر اقامتگاه آویشار چند روزی اقامت کنید. ما به همراه خانواده خانم اسکندری که مدیریت این مجموعه را بر عهده دارند کمکتان می‌کنیم تا رویاهایتان به واقعیتی جذاب بدل شوند. بژی(زنده‌باد) زیبایی گیلان.




صدای میزبان: خانم اسکندری‌نژاد


چقدر برایتان بگویم حرف زدن با خانم اسکندری برای من بسیار لذت بخش بود، تا حق مطلب را ادا کرده باشم. چقدر بگویم که چقدر اقامتگاه آویشار زنده است و زندگی در آن جریان دارد تا حرفم را به درستی منتقل کنم.


ای کاش کلمه‌ها می‌توانستند طعم زندگی را به قلب شما بریزند تا من تمام کلمات را به صف می‌کشیدم و این اقامتگاه و حال و هوای دلنشین خانم سارا اسکندری‌نژاد را به شما منتقل می‌کردم. خانمی ۳۸ ساله به همراه همسرِ به معنای واقعی همراه و همگامش و پسر دوازده ساله نازنینشان.


او قبلا معلم بوده است و انگار خیلی خوب توانسته معلمی را با مدیریت اقامتگاه ترکیب کند. اگر در ادامه با ما باشید خوب می‌فهمید چه می‌گویم. این خانواده سه نفره کوچک با هم این خانه زیبا را برای شما ساخته‌اند و خلاصه آن‌که باید بروید تا ببینید.



اقامتگاه آویشار


کودکی زندگی‌ست، پر شور و درجریان:


- چگونه شد که این مکان را تبدیل به اقامتگاه کردید؟


خاطرات کودکی من بیشترش در مرغ‌داری پدرم می‌گذشت. پدرم به مدت چهل سال یکی از بزرگ‌ترین مرغ‌داری‌های گیلان را داشتند. بعد از این‌که پدرم مرغ‌داری را تعطیل کردند، من دوست داشتم زندگی هم‌چنان در این فضای پنج هکتاری در جریان باشد. و بالاخره بعد از فراز و نشیب‌های بسیار ما این فضا را تبدیل کردیم به اقامت‌گاه گردشگری.


- چطور شد که فکر کردید با برپا کردن اقامتگاه به این‌جا زندگی دوباره ببخشید؟


- جرقه اصلی این کار در روز تولد من زده شد. در سال ۹۷، زمانی که من یک اقامتگاه را رزرو کردم در دیلمان به نام خانه میکال که یک مادر و دختر بسیار مهربان و صمیمی آن‌جا را اداره می‌کردند و من وقتی در آن فضا قرار گرفتم مثل یک جرقه بود در ذهنم که خودم هم این کار را شروع کنم.


- فرآیند بازسازی این مکان چقدر طول کشید؟


- ما خیلی برای این کار شتاب نداشتیم. اول با ویلای شخصی خودمان در ییلاقات تالش این کار را شروع کردیم. بعد من رفتم و دوره‌های آکادمیک هتل‌داری را گذراندم تا بیشتر یاد بگیرم و بعد شروع کردیم به ویلاسازی و ساخت سوئیت‌ها و رستوران.


من دقیقا از خرداد ۹۷ کار را شروع کردم و ویلای خیام و شمس تبریزی از همان سال ۹۷ به بهره‌برداری رسید. اما رستوران مولانا و سوئیت‌های سعدی، جامی و فردوسی در اسفند ۹۸ پروسه بازسازی‌شان به پایان رسید.


- اقامتگاه آویشار چند سوئیت دارد؟


- در حال حاضر سه سوئیت و یک ویلا در داخل خود مجموعه هست. یک ویلای ییلاقی و یک آپارتمان در شهر سرعین داریم که همگی این شش فضا زیرمجموعه اقامتگاه آویشار هست.



اقامتگاه آویشار


از ملت عشق تا اقامتگاهی عاشق مثل زندگی:


- نام‌گذاری این فضاها بر اساس نام شعرای کلاسیک فارسی است. در مورد انگیزه این کار برایمان توضیح می‌دهید؟


همه چیز برای من از خواندن کتاب ملت عشق شروع شد و علاقه شخصی من به شمس و مولانا و اولین ویلایی که ساختیم به نام شمس تبریزی نام‌گذاری کردیم، بعد رستوران مولانا و بعد سعدی و جامی و فردوسی و خیام.


برای ما از همان زمان ساخت این‌جا اساس آویشار خانواده بود و هست. یکی از اساسی‌ترین ارکان هر خانواده هم بچه‌ها هستند.


من همیشه با خودم فکر می‌کردم که اگر در طول سال تنها یک بچه بیاید و بر روی سردر این واحدها این اسامی را ببیند و از پدرو مادرش سوال کند که این افراد چه کسانی بوده‌اند و به جواب سوالش برسد، من به هدف خودم رسیده‌ام. این نام‌ها هستند تا ما بزرگ‌ترها و بچه‌ها با شاعران، بزرگان و فیلسوفان مملکت خودمان بیشتر آشنا بشیم.


- با توجه به این‌که تمرکز بیشتر شما بر روی خانواده است، آیا اساس مدیریت این‌جا هم خانوادگی است؟


- بله. فضای اصلی متعلق به پدرم است که ایشان به من اعتماد کردند و این فضا را در اختیار من قرار دادند تا من ایده‌هایم را در آن‌جا اجرایی کنم. و در کنار من همسرم خیلی به من کمک می‌کند و همراهم است و هم‌چنین پسرم همیشه پابه‌پای ما کمک می‌کند. معمولا بخش‌های رزرو و ارتباط با میهمانان دست من است. قسمت‌های اجرایی و ساخت و ساز با همسرم.






- در فرآیند بازسازی، طراحی داخلی این‌جا با خودتان بود یا از طراح کمک گرفتید؟


- تمام ایده‌ها مال خودمان بود جز بخشی از رستوران که ما از یک طراح خانم استفاده کردیم. من تلاش می‌کنم تا می‌توانم از خانم‌ها در بخش‌های مختلف کمک بگیرم. این خانم هم طراح بسیار خلاقی بودند که به کمک ما آمدند.


- پیش از این که این کار را شروع کنیددر اقامتگاهی اقامت کرده بودید؟ و آیا از آن الگویی گرفته‌اید؟


- مادر و دختری که مدیریت خانه میکال را به عهده داشتند خیلی به من کمک کردند. از آن‌ها سوالات بسیاری پرسیدیم و اقامتگاه آن‌ها این ایده را در ذهنم روشن کرد. آن‌ها کلی به من راهنمایی کردند و کلی ایده دادند.


- پیش از شروع این کار شاغل بودید؟


- بله چند سال قبل از شروع این کار، بعد از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه به مدت شش سال در آموزشگاه، زبان انگلیسی تدریس می‌کردم. رشته کارشناسی من ادبیات انگلیسی و رشته کارشناسی ارشد من مدیریت بود.


- چقدر این کار بر روی زندگی‌تان تأثیرگذار بوده است؟


- خیلی زیاد و اگر حمایت خانواده در این کار نباشد واقعا خیلی سخت است چون تمام ابعاد زندگی آدم را تحت تأثیر قرار می‌دهد. کار ما زمانی که تعطیلات است و همه به گردش می‌روند شروع می‌شود.


در خانواده خودمان ممکن است همسر و پسرم هم بخواهند به گردش بروند اما آن‌قدر حمایت آن‌ها از من زیاد است و همگی این کار را دوست داریم که خیلی راحت می‌توانیم با این مسئله برخورد بکنیم.





این کار بیست و چهارساعته است یعنی ما در هر زمان از شبانه‌روز که مهمانان تماس بگیرند باید در اقامتگاه حضور داشته باشیم. از طرفی یکی از بخش‌های جذاب ماجرا دیدن و هم‌صحبت شدن با آدم‌های مختلف با رفتارهای مختلف است که این هم روی زندگی بسیار تأثیرگذار است.


انگار برای آدم شبیه به یک آزمون است. چون شما با انسان‌های مختلفی در ارتباط هستی و باید با آن‌ها مثل یک مهمان و عزیز برخورد کنی حتی اگر در مواردی با آن‌ها موافق و هم‌نظر نباشی، همان‌گونه که دوست دارید از مهمانان خانه خودتان به بهترین نحو پذیرایی کنید، این‌جا هم به همین شکل است. ما دوست داریم با کسانی که این‌جا می‌آیند مثل یک مهمان عزیز پذیرایی کنیم.


این‌جا کارگاه زندگی‌ست:


- چه چیزی را در این کار بیشتر از همه دوست دارید؟ بهترین ویژگی این کار از نظر شما چیست؟


- ارتباط با خانواده‌ها و از همه مهم‌تر ارتباط با بچه‌ها و نسل جوان. من کاری که در آویشار انجام دادم در کنار این اقامتگاه‌ها فکر کردم باید کاری بکنم که غیر از همین اسامی بزرگان باید کار بیشتری برای بچه‌ها انجام دهم. تصمیم گرفتم بچه‌ها را با طبیعت بیشتر آشنا کنم.


یکی از قسمت‌های جذاب کار برای من این است. ما در این‌جا از کلی حیوانات و احشام مثل گاو و گوسفند و بزغاله و بره نگهداری می‌کنیم. به بچه‌ها اجازه می‌دهیم با این حیوانات و به طور کلی با طبیعت اُخت شوند. مثلا به آن‌ها دانه می‌دهیم تا به مرغ‌ها بدند.


چون الان زندگی‌ها آپارتمان نشینی شده و بچه‌ها با طبیعت ارتباط کمی دارند و با این نوع زندگی فاصله بسیار دارند و من فکر می‌کنم در رشد ذهنی بچه‌ها این آشتی با طبیعت بسیار تأثیرگذار است. ما شالیزار برنج داریم آن‌جا، بچه‌ها را در زمان درو آن‌جا جمع می‌کنیم تا مراحل تولید برنج را ببینند.





- این‌جا شبیه به یک کارگاه زندگی است. چشم اندازهای دیگرتان برای این کار چیست؟


- ایده‌های بسیاری در زمینه رشد فکری بچه‌ها داریم و سعی می‌کنیم همه را اجرایی کنیم. اکنون در حال راه‌اندازی کتابخانه در بخشی از رستوران هستیم. حتی دوست دارم با آموزشگاه‌ها و معلمان خوب صحبت کنم که بچه‌ها خارج از فضای اقامتگاه به این‌جا بیایند. دوست دارم این‌جا محیطی باشد که بچه‌ها راه و روش زندگی کردن را بیاموزند. چیزهایی که هرگز نمی‌شود در مدرسه آموخت.


کمی خستگی مابقی همه عشق:


- چه چیزی در این کار بیشتر شما را اذیت می‌کند؟


- من هرگز به این دید به این شغل نگاه نکردم. وقتی عاشق شغلت باشی سختی‌هایش هم به چشمت نمی‌آید. من برای این سوال هیچ جوابی ندارم. وقتی حمایت خانواده هم باشد نهایت چیزی که ممکن است سخت باشد خستگی است و مابقی همه عشق است.


-  در رستورانتان چه غذاهایی سرو می‌شود؟


- هر چیزی که در رستوران سرو می‌شود ارگانیک است. برنج، گوشت، تخم‌مرغ، مرغ، اردک، سبزی همگی محصولات خودمان و روستاست. همه کار می‌کنیم تا غذاهای ارگانیک و محلی ارائه بدیم. باقلاقاتق، میرزاقاسمی و غذاهای مخصوص تالش مثل مرغ شکم‌پر این سمت گیلان، فسنجان این‌جا و ترشی‌های غرب گیلان، شیرینی‌های محلی و نان‌های تالش مثل نان حلوایی، حلوای عسل و قطاب محلی.


- آشپزی هم با خودتان است؟ غذای پرطرفدار شما چیست؟


- بله غذا با خودم است. و یکی از پر طرفدارهای رستورانمان شامی این منطقه است. من فکر می‌کنم تا خودم پای کاری نباشم نمی‌توانم از بقیه توقع داشته باشم این کار را به نحو احسن انجام بدهند.


- در اقامتگاهتان فضاهای معاشرتی هم دارید؟


- در رستوران فضاهایی برای ارتباط مهمانان داریم. رستوران را با قالیچه‌های کار دست خانم‌های اسالم فرش کردیم. و هم در جلوی رستوران باغ آلوچه داریم که در آن میز و صندلی و تخت سنتی داریم و مهمانان در آن‌جا هم دور هم می‌نشینند.





آویشار یعنی مثل آب:


- دلیل نام‌گذاری این اقامتگاه به نام آویشار چیست و اصلا آویشار یعنی چی؟


- آویشار یک کلمه تالشی است. آویشار در زبان تالشی به معنای مثل آب است. لوگوی ما هم یک قطره آب است که در آن چند درخت قرار دارد. مثل آب برمی‌گردد به زلالی و پاکی و پس‌زمینه ذهنی من نسبت به شمس و مولانا.


- شما با تأکید بر استفاده از خانم‌ها در کارتان به نوعی برای زنان منطقه کارآفرینی می‌کنید.


- دقیقا همین‌طور است. من به استفاده از زنان شاغل در زمینه‌های مختلف تأکید دارم. شیرینی‌های این‌جا، قالیچه‌های بافت دست زنان اسالم، خانم سرایدارمان که آن‌جا نان محلی درست می‌کنند و شیر دام‌ها را می‌دوشند. خانم طراح رستوران. خانم خانه‌داری که این‌جا در خانه‌داری کمکمان می‌کنند. من سعی می‌کنم از نیروهای خانم استفاده کنم.




عزیزم همه چیز در خانه خوب است:


- نظرتان درباره اقامتگاه‌هایی که خانم‌ها مدیریت آن را بر عهده دارند چیست؟


- به نظرم خانم‌ها اگر به این کار عشق داشته باشند خیلی موفق‌تر خواهند شد در این زمینه. چون ما خانم‌ها یه‌جورایی در خانه خودمان داریم همین کارهای را در قبال همسر و فرزندان و مهمانانی که از آن‌ها با عشق در خانه پذیرایی می‌کنیم انجام می‌دهیم. خانم‌ها در این زمینه نصف راه را رفته‌اند. خیلی راحت می‌توانند با مهمانان در ارتباط باشند.


مادرها یک خصلتی که دارند این است که همیشه هرچقدر هم در خانه مشکلات وجود داشته باشد پیش بچه‌هایشان آن لبخند را بر لب دارند تا بگویند عزیزم همه چیز در خانه خوب است. در مورد اقامتگاه هم همین است. من فکر می‌کنم خانم‌ها هرچقدر روز سختی داشته باشند در مقابل مهمانانشان لبخند می‌زنند. من همیشه می‌گویم وقتی اقامتگاهی توسط خانم‌ها اداره می‌شود عشق از سر و روی آن اقامتگاه می‌بارد.


- آرزوی کودکی شما چی بود؟ ارتباطی به این شغل داشته است؟


- در کودکی نه هیچ‌وقت به این فکر نمی‌کردم. اما از ده سال پیش که به طور جدی سفر می‌کردم همیشه با آدم‌های مختلف صحبت می‌کردم و رفتار میزبان‌ها برای من خیلی جالب بود و همیشه این رفتارهای را یادداشت می‌کردم انگار یک روزی می‌دانستم قرار است این کار را بکنم و این تجربیات خیلی به من کمک کرد.





در مجموعه حیاتخونه این صدای اولین میزبان خانم بود. چه لذت‌بخش چه شیرین و چه دوست‌داشتنی. شبیه به میم مثل مادر. شبیه به عشقی خستگی‌ناپذیر و پرشور. تیم جاباما این اقامتگاه را به شدت به شما که خودتان مادر هستید پیشنهاد می‌دهد تا با مادری آشنا شوید که می‌گوید بچه موفق شاد می‌خواهم نه بچه موفق غمگین. و شادی را در طبیعت می‌بیند در ارتباط با روشنی و سبزی.


کاش می‌توانستیم بگوییم چقدر همه ما به مادرانمان مدیونیم. به کاشفان روشنی و سبزی، به عاشقان دلباخته همیشگی، به تمام زنان سرزمینمان که اشک می‌ریزند در خفا و می‌خندند در عیان تا به خانه امنیت بدهند. چقدر کم است یک روز در سال برای روز مادر بودن. باید تمام سال روز مادر باشد. باید تمام ۳۶۵ روز سال دستشان را ببوسیم و قلبشان را بفشاریم و باور کنیم ما بدون آن‌ها هیچیم.